همراز

تا خدا هست به غم وعده ی این خانه مده . . . !

 

 
ترک ما کردی ولی باهرکه هستی یار باش .
این رفیقان نارفیقند گفتمت هشیار باش
 *****************************
 
ما را ز سر بریده میترسانی!!!
ما گر ز سر بریده میترسیدیم در محول عاشقان نمیرقصیدیم
 
 
 ***************************** 
 
 
کودکان دیوانه ام خوانند و پیران ساحرم
من تفرجگاه ارواح پریشان خاطرم
 *****************************  
 
با تمام فقر هرگز محبت را گدايي نكن و
با تمام ثروت هرگز عشق را خريداري نكن...
       مسلما آنچه به دست مي آيد ..عشق و محبت نخواهد بود.
 
 
 

برچسب‌ها: <-TagName->
نوشته شده در24 / 12 / 1389برچسب:,ساعت 14:9توسطسارا|

 

 
تو را آرزو نخواهم كرد...هيچوقت!
تو را لحظه ای خواهم پذيرفت كه خودت بيايی با دل خود..
.نه با آرزوی من!
 
نمیدانم گنجشک ها که شبیه هم هستند،
چطور همدیگر را میشناسند
و نمیدانم
چند نفر شبیه هم هستند
که تو دیگر مرا نمیشناسی!
 
آزادی!
در دامن اسارت می زاید٬
در زنجیر رشد می کند٬
از ستم تغذیه می کند٬
با غصب بیدار می شود…
… این سرنوشت آزادی است!
دکتر علی شریعتی
 
 
اینجا مهم نیست کجاست...
بی تو همه جا دور است...!!!
 
 
هرچند نمیدانم خواب هایت را با که شریک می شوی
اما میدانم هنوز شریک تمام بی خوابی های منی...
 
 
امشب روی پل
باچشمان بسته راه می روم تا نشانت دهم چه دلی دارم...
فردا دیدنی است!!!...
دل من روی زمین ، زیر پل ریخته است...!
 
 
این جاده ها که به تو نمی رسد می دانم
،بیهوده است این همه سال چشم
گذاشتن که شاید بیایی...

 


برچسب‌ها: <-TagName->
نوشته شده در18 / 12 / 1389برچسب:,ساعت 12:28توسطسارا|

 

 

 
پیاده از کنارت گذشتم، گفتی:" چندی خوشگله؟"
سواره از کنارت گذشتم، گفتی:" برو پشت ماشین لباسشویی بنشین!"

در صف نان، نوبتم را گرفتی چون صدایت بلندتر بود
در صف فروشگاه نوبتم را گرفتی چون قدت بلندتر بود
زیرباران منتظر تاکسی بودم، مرا هل دادی و خودت سوار شدی

در تاکسی خودت را به خواب زدی تا سر هر پیچ وزنت را بیندازی روی من
در اتوبوس خودت را به خواب زدی تا مجبور نشوی جایت را به من تعارف کنی

در سینما نیکی کریمی موقع زایمان فریاد کشید و تو بلند گفتی:"زهرمار!"
در خیابان دعوایت شد و تمام ناسزاهایت، فحش خواهر و مادر بود

در پارک، به خاطر بودن تو نتوانستم پاهایم را دراز کنم
نتوانستم به استادیوم بیایم، چون تو شعارهای آب نکشیده می دادی

من باید پوشیده باشم تا تو دینت را حفظ کنی
مرا ارشاد می کنند تا تو ارشاد شوی!

تو ازدواج نكردي و به من گفتي زن گرفتن حماقت است
من ازدواج نكردم و به من گفتي ترشيده

عاشق که شدی مرا به زنجیر انحصارطلبی کشیدی
عاشق که شدم گفتی مادرت باید مرا بپسندد

من باید لباس هایت را بشویم و اتو بزنم تا به تو بگویند خوش تیپ
من باید غذا بپزم و به بچه ها برسم تا به تو بگویند آقای دکتر

وقتی گفتم پوشک بچه را عوض کن، گفتی بچه مال مادر است
وقتی خواستی طلاقم بدهی، گفتی بچه مال پدر است
.
.
.
.
مردی به من نشان بده تا امروز را به او تبریک بگویم!
 
 

برچسب‌ها: <-TagName->
نوشته شده در13 / 12 / 1389برچسب:,ساعت 12:47توسطسارا|


آخرين مطالب

Design By : Rihanna