تا خدا هست به غم وعده ی این خانه مده . . . !
يك شبی مجنون نمازش را شكست.
بی وضو در كوچه ليلی نشست.
عشق آن شب مست مستش كرده بود.
فارغ از جام الستش كرده بود.
گفت : يا رب از چه خارم كرده ای؟
بر صليب عشق دارم كرده ای؟
مرد اين بازی دگر من نيستم.
اين تو و ليلی تو من نيستم!
گفت : ای ديوانه ليليت منم!
در رگت پنهان و پيدايت منم!
سالها با جور ليلی ساختی.
من كنارت بودم و نشناختی...
نظرات شما عزیزان:
برچسبها:
نوشته شده در4 / 1 / 1389برچسب:, ساعت
21:54توسطسارا| راز
آخرين مطالب
Design By : Rihanna |